قبل از هرچیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی واگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد و اگر اینگونه نیست تنهاییت کوتاه باشد
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی از جمله دوستان بد و ناپایدار.....
برخی نادوست و برخی دوستدار.....
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد
و چون زندگی بین گونه است
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی ... نه کم نه زیاد ... درست به اندازه
تا گاهی باورهایت را مورد پرستش قرار دهند که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد ....
تا که زیاده به خود غره نشوی
و نیز آرزومندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری... تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند
چون این کار ساده ای است
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیری می کنند ...
وبا کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی
و امیدوارم اگر جوان هستی خیلی به تعجیل رسیده نشوی
و اگر رسیده ای به جوان نمائی اصرار نورزی
واگر پیری تسلیم نا امیدی نشوی
چرا که هرسنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابد
بعلاوه امیدوارم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی ...
و سالی یک بار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :این پول مال من است
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است
و در پایان اگر مرد باشی آرزومندم زن خوبی داشته باشی ... و اگر زنی شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو آغاز کنید...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم
بخشی از نامه ویکتور هوگو